مجهول نوشت
ایمآن عزیز ؛
سکوت آهسته آهسته رسوخ میکند لای پوست وُ استخوان
آنقدر آهسته که نقطهی آغازش توی خاطرت نمیماند
با خودم اما حرف میزنم هنوز ؛ با تو هم
و این تنها نقطهی روشن این روزهاست
روزهای بهآر، که درختهای باغچه جان گرفتهاند و یک وقتهایی باران هم میبارد
نظرات شما عزیزان: